سبد خرید
0

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

  • تمام دسته ها
  • REBT
  • آزمون‌های روان‌شناختی
  • اختلالات روانی
  • ارتقا
  • ازدواج
  • استرس
  • افسردگی
  • توسعه فردی
  • خانواده درمانی
  • دانشنامه رفتار
  • درمانگران
  • دکتر سمانه امیری
  • دکتر منیره السادات حسینی
  • رشته‌های روانشناسی
  • رفتاردرمانی‌عقلانی‌هیجانی
  • روان پزشکی
  • روان درمانی فردی
  • روان سنجی
  • روانشناس خوب
  • روانشناسی خانواده
  • زندگی نامه
  • زوج درمانی
  • زوج و خانواده
  • سرگرمی
  • کسب و کار
  • کودک و نوجوان
  • کودکان و‌ نوجوانان
  • متخصص
  • مشکلات جنسی
  • مهارت های ارتباطی
  • نظریه

بوروس فردریک اسکینر

بورس فدریک اسکینر زندگی نانه

بوروس فردریک اسکینر Burrhus Frederic skinner در ۲۰ ماهِ مه 1904 در شهر ساسکوهانا، ایالت پنسیلوانیا Susquehanna Depot, Pennsylvania در خانواده‌ای صمیمی، باثبات و در طبقه متوسط به دنیا آمد. والدین او افرادی سخت‌کوش بودند که مقررات روشنی را به فرزندان خود القاء می‌کردند. «به من یاد داده بودند که از خدا، پلیس و آنچه مردم فکر خواهند‌کرد، بترسم» (اسکینر، 1967). مادر او Grace Madge (Burrhus) Skinner هرگز از معیارهای سخت خود منحرف نشد. روش کنترل او این بود که بگوید «اوه، اوه» تا اسکینر حساب کار را بداند. همچنین مادربزرگ اسکینر Eliza Josephine (Penn) Skinner با اشاره کردن به ذغال‌سنگ‌های سرخ شده در شومینه‌ی اتاق پذیرایی می‌خواست او را از تنبیه‌های جهنم آگاه سازد. پدر اسکینر William Arthur Skinner نیز با آگاه ساختن او از عاقبت جرایم در آموزش اخلاقی پسرش شرکت داشت. او زندان منطقه یعنی زندان برایدول Bridewell را به اسکینر نشان داد و او را به یک سخنرانی درباره زندگی در این زندان معروف و بدنام نیویورک برد. اسکینر با اینکه طبق معیارهای اخلاقی سخت‌گیرانه پرورش یافت اما فقط یک بار تنبیه بدنی شد. او می‌گوید «پدرم هیچ وقت مرا تنبیه بدنی نکرد و مادرم فقط یک بار مرا تنبیه کرد. او دهان مرا با آب و صابون شست زیرا که حرف بدی زده بودم. پدرم هرگز این فرصت را از دست نمی‌داد که اگر ذهنیت تبهکاری داشتم مرا از تنبیه‌هایی که در انتظارم بودند، آگاه کند.»

اسکینر برادر کوچکتری داشت که ورزشکار و از لحاظ اجتماعی محبوب‌تر از وی بود ولی ناگهان در ۱۶ سالگی درگذشت. بنا به آنچه خود او به یاد می‌آورد، محیط کودکی‌اش پر از عطوفت و باثبات بود. او به همان دبیرستانی رفت که والدینش از آن فارغ‌التحصیل شده بودند. در سال آخر دبیرستان او هفت همکلاسی داشت. او مدرسه را دوست داشت و هر روز صبح اولین دانش‌آموزی بود که به مدرسه می‌رسید. در کودکی و نوجوانی به ساختن چیزها علاقمند بود: واگن، کلک، چرخ و فلک، قلاب سنگ، هواپیمای مدل، و یک توپ بخاری که با آن سیب‌زمینی و هویج را روی پشت‌بام همسایه پرتاب می‌کرد. سال‌ها وقت صرف ساختن یک ماشین دائماً متحرک کرد. مقدار زیادی درباره‌ی رفتار حیوانات مطالعه کرد و مجموعه‌ای از لاک‌پشت‌ها، مارها، مارمولک‌ها، وزغ‌ها و سنجاب‌های زیرزمینی را نگهداری می‌کرد‌. در یک شهربازی دسته‌ای از کبوتران معلق‌زن را دید؛ سال‌ها بعد کبوتران را تربیت کرد تا ترفندهایی را انجام دهند.

اسکینر در دبیرستان عملکرد خوبی در ادبیات داشت اما در علوم ضعیف بود و با نواختن ساز و شرکت در یک ارکستر مقداری پول به دست آورد. او به کالج هامیلتون Hamilton College، کالج کوچک علوم انسانی در کلینتون Clinton, Utah نیویورک رفت و در رشته زبان و ادبیات انگلیسی تحصیل کرد. اسکینر با زندگی کالج خوب سازگار نشد، در ورزش‌ها افتضاح بود و احساس می‌کرد ضروریاتی مانند عبادت روزانه به او تحميل شده‌اند. اسکینر تا زمانی که به دانشکده رفت، در شهر ساسکوهانا زندگی کرد.

اسکینر در کالج هامیلتون در نیویورک ثبت‌نام کرد، اما در آنجا شاد نبود. او نوشت:

«من هرگز با زندگی دانشجویی اخت نشدم. به انجمن فی‌بتاکاپا Phi Beta Kappa محلق شدم بدون اینکه بدانم آن انجمن چیست. در ورزش خوب نبودم و هنگامی که بازیکنان حرفه‌ای بسکتبال توپ را به سرم کوبیدند اذیت شدم… در پایان سال اول دانشکده در گزارش تحقیقی گله کردم که کالج مرا با مقررات غیرضروری (که یکی از آنها مراسم مذهبی روزانه بود) سر می‌دواند و اغلب دانشجویان هیچ علاقه‌ای به انجام کارهای فکری نشان نمی‌دهند. در سال آخر، در حالت عصیان آشکار بودم». به‌عنوان بخشی از عصیانش، اسکینر عملاً شوخی‌هایی انجام می‌داد که جمع کالج را به هم می‌زد، و در مورد اعضای هیأت علمی و اداری منتقدانه و بی‌پرده سخن می‌گفت. نافرمانی او تا روز فارغ‌التحصیلی‌اش ادامه یافت؛ در جشن فارغ‌التحصیلی رئیس کالج به اسکینر و دوستانش هشدار داد که اگر آرام نگیرند، فارغ‌التحصیل نخواهند شد.

اسکینر در سال 1926 مدرک لیسانس خود را در رشتۀ ادبیات انگلیسی و ادبیات یونان و روم باستان از کالج هامیلتون دریافت کرد و بدون اینکه درسی در روان‌شناسی داشته باشد، فارغ‌التحصیل شد. او کالج را به این امید که نویسنده شود، ترک کرد. این امید تا اندازه‌ای به‌وسیله این واقعیت تقویت شده بود که شاعر معروف رابرت فراست Robert Frost سه داستان کوتاه او را مرور کرده و از آنها تعریف کرده بود اما واقعیت این بود که اسکینر در نوشتن موفق نبود. اولین تلاش اسکینر در نویسندگی، در اتاق زیرشیروانی خانه پدری صورت گرفت که آن را اینگونه وصف کرده است: «نتایج آن مصیبت بار بودند و من وقتم را هدر دادم. بی‌هدف مطالعه می‌کردم، پیانو می‌نواختم، و مدل‌های کشتی‌ می‌ساختم، به ایستگاه رادیویی که تازه راه افتاده بود، گوش می‌کردم، در بخش فکاهی روزنامه محلی شرکت می‌کردم، اما تقریباً دیگر نمی‌نوشتم و ساعت‌ها بی‌تحرک به حالت نیمه بُهت می‌نشستم و منتظر الهام می‌ماندم. کم کم به فکر این افتادم که به یک روان‌پزشک مراجعه کنم اما پدرم معتقد بود که این کار هدر دادن پول است. آن زمان 22 سال داشتم و ظاهراً در تنها کاری که تا آن زمان دوست داشتم آن را انجام دهم، شکست خورده بودم». بعداً اسکینر سعی کرد در گرینیچ ویلج Greenwich Village نیویورک سیتی و بعد در پاریس هنگام تابستان بنویسد، ولی این تلاش‌ها نیز شکست خوردند. در این زمان اسکینر دیگر از فعالیت‌های ادبی متنفر شده بود: «من به عنوان نویسنده شکست خورده بودم زیرا مطلب مهمی برای گفتن نداشتم اما نمی‌توانستم این را قبول کنم؛ این ادبیات بود که مقصر بود.»

اسکینر که در توصیف کردن رفتار انسان از طریق ادبیات شکست خورده بود، تصمیم گرفت آن را به صورت علمی توصیف کند. او اینگونه گفته است: «نه به این دلیل که من به طور کامل به سمت روانشناسی تغییر عقیده داده‌بودم، بلکه به این دلیل که از یک حق انتخاب غیرقابل تحمل دیگر اجتناب می‌کردم».

یک تاریخ‌نویس روان‌شناسی نوشت:

«بین حرفه‌ای که صرف نوشتن شعر و داستان می‌شود و حرفه‌ای که صرف ترویج آرمان رفتارگرایی می‌شود تفاوت اساسی وجود دارد. اولی نیازمند اعتقاد به فرایندهای درون روانی چون الهام، شهود، تداعی‌آزاد، جریان هشیاری، و دخالت ناهشیار به‌علاوه‌ی در نظر داشتن خیال‌پردازی‌ها و احساس‌ها است که اجزاء مهم هستی فرد هستند. دومی همه‌ی آنها را انکار می‌کند، خیال‌پردازی‌ها و احساس‌ها و در واقع کل زمینه‌ی درون‌روانی را به پیشینه‌ی عقاید «پیش علمی» (اصطلاح  دلخواه اسکینر) کاهش می‌دهد، در حالی که توجه خود را به رفتار  آشکار و اعمالی که باید به طور مؤثری ثبت شوند، پیش‌بینی و کنترل شوند متمرکز می‌کند».

او بعداً این دوره را سال تاریک زندگی خود نامید، همان چیزی که اریک اریکسون Erik Erikson آن را بحران هویت Identity crisis خوانده است. آنچه به‌نظر او اوضاع را بدتر کرد، حداقل نیم دوجین زنان جوان بودند که ابراز عشق او را رد کردند، او را چنان در حالت پریشان رها کردند که او حرف اول نام یک زن را روی بازوی خود داغ زد که سال‌ها باقی ماند. یک سرگذشت نامه‌نویس نوشت که «علایق عشقی اسکینر همیشه تا حدی با تردید و ناکامی همراه بود. در واقع اسکینر به‌عنوان مردی زن‌باره شهرت داشت».

درست هنگامی که اسکینر باور کرد که تمام امید خود را از دست داده است، به هویتی پی‌برد که مناسب او بود و برای باقی عمر آن را حفظ کرد. او به این نتیجه رسید که چون نویسندگی او را ناکام کرده است پس باید با ر‌وش‌های علمی، و نه با روش‌های خیالی به مطالعه‌ی رفتار انسان بپردازد. هنگامی که اسکینر در گرینویچ ویلیج بود آثار پاولف و واتسون را مطالعه کرد و عمیقاً تحت‌تأثیر قرار گرفت. این افراد دیدگاه او را تقویت کردند. زمانی که او تصمیم گرفت یک رفتارگرا شود، خودانگاره و هویت او ایمن شدند.  او پس از برگشت از اروپا در سال ۱۹۲۸، در دانشگاه هاروارد در رشته روان‌شناسی ثبت نام کرد. او که احساس می‌کرد سرانجام جایگاه واقعی خود را پیدا کرده است؛ بنابراین خود را کاملاً در مطالعاتش غرق کرد.

«من ساعت شش بیدار می‌شدم تا موقع صبحانه مطالعه می‌کردم به کلاس‌ها، آزمایشگاه‌ها و کتابخانه‌ها می‌رفتم و در طول روز بیشتر از پانزده دقیقه وقت برنامه‌ریزی نشده نداشتم و دقیقاً تا ساعت نه شب مطالعه می‌کردم و به بستر می‌رفتم، من هیچ فیلم یا نمایشنامه‌ای را نمی‌دیدم به ندرت به کنسرت‌ها می‌رفتم؛ به سختی قرار ملاقات داشتم و چیزی جز روان‌شناسی و فیزیولوژی نمی‌خواندم.» 

این میزان بالای انضباط شخصی مشخصه‌ی عادات کاری اسکینر در سرتاسر عمر طولانی او بود.

او در سال 1930 فوق لیسانس، و در سال 1931 دکترای خود را از دانشگاه هاروارد Harvard University دریافت کرد. موضوع رساله‌اش او را نسبت به موقعیتی که در طول حرفه‌ی علمی‌اش به آن وابسته بود، هدایت کرد. او پیشنهاد کرد که بازتاب یعنی همبستگی بین محرک و پاسخ، و نه چیزی بیشتر.

اسکینر با کمک‌هزینه‌های فوق دکتری، تا سال 1936 در هاروارد ماند.

در سال 1938 کتاب او با عنوان رفتار جانداران(The Behavior of Organisms)، نکات اساسی نظام او را توصیف می‌کند. از این کتاب در طول ۸ سال نخست پس از انتشار تنها ۵۰۰ نسخه فروخته شد و بیشتر نقدهای انجام شده بر کتاب منفی بودند. اما پنجاه سال بعد به عنوان یکی از کتابهای نادری که چهره روانشناسی نوین را تغییر داد، مورد قضاوت قرار گرفت. آنچه که این کتاب و نظام توصیف شده در آن را از یک شکست مقدماتی به موفقیت بی‌نظیر تغییر داد، در اصل مفید بودن آن برای زمینه‌های روانشناسی کاربردی بود.

در طول دهه 1930، قدیمی‌ترین تلاش‌های پژوهشی اسکینر صرف ساختن مجموعه‌ای از اصول یادگیری شده بود که عمدتاً از موش سفید به‌عنوان آزمودنی در دستگاه خاصی که اختراع خود او بود، استفاده می‌شد. این دستگاه را اغلب «جعبۀ اسکینر» می‌خوانند (اصطلاحی که خود اسکینر از آن متأسف بود).

در طول دهه 1940 اسکینر به‌کارگیری کبوترها را به‌عنوان آزمودنی‌هایش آغاز کرد. در نتیجه او شکل دستگاه خود را تغییر داد و پاسخ مورد مطالعه، نوک زدن به صفحه‌ای بود که در یک دیواره جعبه نصب شده‌بود. غذا در ظرفی واقع در زیر این صفحه ارائه می‌شد.

نظام روان‌شناسی اسکینر بازتابی از تجربیات دوره کودکی خود اوست. به نظر او زندگی هر فرد محصولی از تقویت‌های گذشته است. او ادعا می‌کرد که زندگی خود او به همان اندازه از قبل تعیین شده، قانونمند، و منظم بوده است که نظام او مدعی است زندگی همه انسان‌ها چنین خواهد‌بود. او معتقد بود که سابقه‌ی تمام جنبه‌های زندگی او را می‌توان تنها در منابع محیطی یافت. در زندگی‌نامه‌ی شخصی اسکینر اشاره‌های زیادی به تأثیرات این هشدارهای کودکی در رفتار بزرگسالی او شده‌است. او درباره‌ی دیدار از یک کلیسای جامع و اجتناب از پاگذاشتن روی سنگ قبرها نوشت؛ در کودکی به او تذکر داده‌بودند که چنین رفتاری مناسب نیست. این موارد و موارد دیگر برای اسکینر روشن ساختند که بسیاری از جنبه‌‌های رفتار بزرگسالی او توسط پادش‌ها و تنبیه‌‌‌هایی (تقویت‌ها) که در کودکی دریافت کرده‌بود تعیین شده‌اند. بنابراین، نظام روان‌شناسی او و دیدگاه او نسبت به انسان به‌عنوان «دستگاه‌های پیچیده‌ای که به شیوه‌های قانونمند رفتار می‌کنند» تجربیات زندگی اولیه خود او را منعکس می‌کنند.

او بعد از چند سال دستیاری آموزشی بعد از دکتری از سال 1936 تا 1945 در دانشگاه‌ میشیگان (University of Michigan) و دانشگاه مینه‌سوتا  (University of Minnesota) کار کرد. او در سال 1945 به ریاست گروه روان‌شناسی در دانشگاه ایندیانا (Indiana University) منصوب شد و تا سال 1948 در آنجا ماند. پس از آن او به هاروارد برگشت و باقی زندگی حرفه‌ای خود را در آنجا سپری کرد.

اسکینر در 40 سالگی دچار بحران میانسالی (Midlife crisis) شد که موقتاً با برگشت دوباره به هویت ناکام خود به‌عنوان نویسنده آن را حل کرد. اسکینر که در مورد بسیاری از جنبه‌های زندگی افسرده بود، ناخشنودی هیجانی و عقلانی خود را در قهرمان داستان یک رمان به نام والدن (Walden) نشان داد و اجازه داد تا این شخصیت، ناکامی‌های شخصی و حرفه‌ای او را خالی کند. این کتاب که به صورت نوعی خود درمانی توصیف شد که بعد از 50 سال که از انتشار آن می‌گذرد، هنوز مشهور است تا امروز بیش از دو میلیون جلد آن فروش رفته و هنوز هم در دست چاپ است. این کتاب جامعه‌ای را توصیف می‌کند که در آن، تمام جنبه‌های زندگی توسط تقویت مثبت، که اصل بنیادی در نظام روان‌شناسی اسکینر است، کنترل می‌شوند.

از شروع سال‌های دهه 1950 و 1960 ستاره بخت اسکینر شروع به درخشیدن کرد و برای سالیان دراز اسکینر رهبر رفتارگرایی آمریکا بود، و گروه بزرگی از پیروان صادق و علاقمند را به خود جلب کرد. و این تا حدی به دلیل پذیرش اندیشه‌های او در رشته آموزش و پرورش و تا حدی نیز به دلیل کاربرد اصول اسکینر در رشته درمانی تغییر رفتار بود. چنین کاربرد عملی گسترده اندیشه‌های اسکینر، کاملا مناسب بود، زیرا او به حل مسائل واقعی جهان شدیداً علاقه‌مند بود. او برنامه‌ای برای کنترل رفتار جامعه تهیه کرد، قفسی خودکار برای مراقبت از اطفال اختراع نمود، و بیش از هر کس دیگری مسئول پیشبرد فنون تغییر رفتار و ماشین‌های آموزشی بود. کار بعدی او کتاب علم و رفتار انسان (۱۹۵۳)، کتاب درسی، اصلی برای روانشناسی رفتاری اسکینر شد.

در سال 1971 کتاب فراسوی آزادی و شأن (Beyond Freedom and Dignity) او پرفروش‌ترین کتاب در سطح آمریکا و اسکینر «گرم‌ترین موضوع صحبت در گفتگوهای تلویزیونی در سطح ملی و شهرهای بزرگ» بود. او چهره‌ای سرشناس شد، منزلتی که کمتر فردی علمی به آن می‌رسد ـ و برای عموم مردم به همان اندازه شناخته شده بود که برای سایر روان‌شناسان.

در سن ۷۸ سالگی مقاله‌ای نوشت با نام مدیریت شخصی عقلی در کهن سالی که در آن تجربیات شخصی خود را به عنوان یک مطالعه موردی نقل کرده‌است. او توصیف می‌کند که چرا لازم است مغز هر روز ساعات کمتری کار کند و در میان تلاش‌ها فواصل استراحت داشته باشد تا بتواند بر ضعف حافظه و کاهش توانایی ذهنی مربوط به سن فائق آید. اسکینر تا 80 سالگی با اشتیاق و از خودگذشتگی به کار ادامه داد. او عادت‌های خود را به دقت تنظیم کرد، نتیجه کار روزانه و متوسط زمان سپری شده برای هر کلمه منتشر شده (دو دقیقه) را ثبت کرد، نمونه‌ی زنده تعریف او از انسان‌ها به‌عنوان دستگاه‌های پیچیده‌ای که به شیوه‌های قانونمند رفتار می‌کنند.  اسکینر با وجود حرفه موفقیت‌آمیزش به‌عنوان یک دانشمند، هرگز علایق قبلی خود را کاملاً ترک نکرد، برای مثال به احساسات پرحرارت کودکی‌اش برای ساختن اشیاء ادامه داد.

 در ۱۹۸۹ بیماری اسکینر سرطان خون یا لوسمی (به فرانسوی: Leucémie) تشخیص داده‌شد و گفته‌شد تنها دو ماه دیگر زنده خواهد ماند. او در یک مصاحبه رادیویی احساسات خود را به گونه زیر توصیف کرد:

«من مذهبی نیستم؛ بنابراین نمی‌ترسم از اینکه پس از مرگ چه به سرم خواهد آمد. و وقتی که به من گفته شد به این بیماری مبتلا هستم و در چند ماه خواهم‌مرد هیچ نوع هیجانی نداشتم. نه هراس، نه ترس، نه اضطراب. هیچ چیز تنها چیزی که مرا متأثر کرد و واقعاً اشک به چشمانم آورد وقتی بود که به این فکر کردم که باید این موضوع را به زن و دخترانم بگویم. می‌فهمید! وقتی که می‌میرید، کسانی که دوست‌تان دارند آزار می‌بینند و شما نمی‌توانید در این مورد کاری بکنید. من زندگی بسیار خوبی داشته‌ام. احمقانه خواهد بود اگر به هر صورتی از آن شکایت کنم. بنابراین، من از این چند ماه معدود نیز به همان صورتی که همیشه از زندگی‌ام لذت برده‌ام، لذت خواهم برد».

هشت روز قبل از مرگ، ضعیف و نحیف در گردهمایی انجمن روانشناسی آمریکا American Psychological Association در بوستون Boston در سال ۱۹۹۰ مقاله‌ای ارائه داد که در آن به رشد روانشناسی شناختی که با رفتارگرایی او به چالش برخاسته بود به شدت حمله کرد. در غروب قبل از مرگ بر روی آخرین مقاله خود «آیا روانشناسی می تواند علم ذهن باشد» کار می‌کرد که اتهام دیگری به نهضت شناختی بود و تهدید می‌کرد جانشین تعریف او از روانشناسی شود.

اسکینر تا هنگام مرگ در سن ۸۶ سالگی بارآور باقی ماند و با همان علاقه‌ای کار می‌کرد که ۶۰ سال پیش شروع کرده بود. در زیرزمین منزلش «جعبه اسکینر»، خودش را ساخت – محیطی کنترل شده که تقویت مثبت فراهم می‌کرد. در یک مخزن زرد رنگ پلاستیکی می‌خوابید، که فقط آن قدر بزرگ بود که یک تشک، چند قفسه کتاب، و یک دستگاه تلویزیون در آن جا می‌گرفت. او هر شب ساعت ۱۰ به بستر می‌رفت، سر ساعت می‌خوابید یک ساعت کار می‌کرد، سه ساعت دیگر می‌خوابید و صبح در ساعت ۵ بیدار شده و مجدداً برای سه ساعت دیگر کار می‌کرد. سپس پیاده برای کار بیشتر به دفتر کارش در دانشگاه می‌رفت و هر روز بعد از ظهر با گوش دادن به موسیقی خود را تقویت می‌کرد. او همچنین مقدار زیادی تقویت مثبت از طریق نوشتن دریافت می‌کرد بیشتر از هر چیز دیگری از نوشتن لذت می‌برم و اگر آن را رها کنم بسیار دلخور خواهــم بــود.

اسکینر نیز مانند کلارک لئونارد هال (Clark Leonard Hull)، زندگی حرفه‌ای طولانی و بسیار با نفوذی داشت. خدمات او گوناگون بودند و او برای تغییر دادن روند روان‌شناسی آمریکا، تلاش زیادی کرد. اسکینر را به‌خاطر نفوذش می‌توان همراه با افراد دیگری چون ایوان پیتروویچ پاولوف (Ivan Petrovich Pavlov)، جان برادوس واتسون (John Broadus Watson) و زیگزموند سولومن فروید (Sigsimund Schlomo Freud) یکی از چهره‌های بسیار مهم در روان‌شناسی قرن بیستم دانست. موضع اسکینر به‌خاطر دامنه وسیع کاربردهای آن بیشتر از آنکه صرفاً یک نظریه یادگیری باشد، یک نظام روان‌شناسی به حساب می‌آید، هرچند که معمولاً او را همراه با ادوارد ری گاتری (Edwin Ray Gutthrie)، هال، و ادوارد چیس تولمن (Edward Chace Tolman) در گروه نظریه‌پردازان نوین یادگیری جای می‌دهند. هنگامی که نظام‌های نظری پیچیده تولمن و هال به تدریج محبوبیت خود را از دست دادند و نظریه گاتری عمدتاً از طریق اقدام نسبتاً محرمانه استس برای به وجود آوردن یک مدل ریاضی یادگیری، زنده ماند، نوع دیگری از رفتارگرایی در حال استیلا بود. بعد از جنگ جهانی دوم World War II، مدل رفتارگرایی اسکینر اصولاً جایگرین تمام مدل‌های دیگر شد.

اسکینر برای دهه‌ها با نفوذترین شخص در روان‌شناسی بود. یکی از تاریخ‌نویسان روان‌شناسی او را بدون تردید، مشهورترین روان‌شناس آمریکایی در جهان خواند. در یک بررسی تاریخ‌نویسان روان‌شناسی و اعضای بخش‌های روان‌شناسی دانشگاه‌ها او را به عنوان مهم‌ترین روان‌شناس معاصر رتبه‌بندی کردند. هنگامی که اسکینر در 1990 فوت کرد، سردبیر مجله روان‌شناس آمریکایی او را به‌عنوان یکی از غول‌های رشته علمی ما که اثری دائمی بر روان‌شناسی به جای گذاشت، مورد تحسین قرار‌داد. و در آگهی درگذشت او در مجله تاریخ علوم رفتاری او به‌عنوان رهبر علم رفتار در این قرن توصیف شد.

181
ارسال دیدگاه
توسط
تومان
ضبط پیام صوتی

زمان هر پیام صوتی 1 دقیقه است